پریاپریا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

دخترآسمانی من

تابستان 92

امسال تابستان بدون مسافرت ولی خوبی داشتیم دایی مجید تقریبا سه ماه مشهد بود و هر روز هم رو میدیدیم و تو هم خیلی با دایی مجید کیف میکردی حالا تابستان امسال رو به روایت تصویر توضیح میدم   گاهی سر ظهر مایو یا به قول خودت ماهی رو تنت میکردم و میزدی به آب   بعضی روزامون هم به مهمونی رفتن و یا عروسی رفتن میگذشت اینجا داشتیم میرفتیم خونه هدی جون مامان یاسین عزیزم اینجا عروسی باغ سالار بودیم که شما و ستایش نوه خالم گل مجلس شده بودین اینجا هم همون عروسی توی باغ سالار اومدیم توی محوطه مراسم گل پرت کردن عروس و داماد بود که شما و بابایی سخت مشغول باودین با آب نما ها اینجا هم عروسی یکی از اقوام دور...
16 مهر 1392

میزبان کوچولوی من

دوم مهر سه شنبه قرار نی نی سایتی خونه مابود. یک مهمون خارجی داشتیم اونم کوین کوچولو با مامانش سمانه جون بود و یک مهمون تهرونی مسیحا کوچولو با مامانش شیما ی عزیز و بقیه هم دوستای مشهدی خودمون بودن هانیه جون با دختر گلش دریا ،هدی جون با پسر مو فرفریش یاسین،فهیمه جون با پسر سبزه بانمک و آرومش صدرا، ساره جون با پارسای عشق ماشین و باهوشش،ندا جون با رادوین مظلومش ،معصومه جون بدون آوینای سفید برفیش ،مونا جون بدون بهراد مو طلایی،مریم جون با شایلین عاشق پیشه و مهربونش،افسان جون  با امیر علی چشم قشنگ و شیرین زبونش مهمون ما بودن و کلی بهمون خوش گذشت. وای که چقدر من و شما ذوق اون روز ور داشتیم مامانی و تو هم به حق میزبانی رو کامل کردی گلم تم...
15 مهر 1392

صدقه

یکی از تفریحات مادر و دخترانه ما کیک و شیرینی پختنه که کلی هم بهمون خوش میگذره امروز داشتیم شیرینی پاپاتیا درست میکردیم و شما هم در حال قلقلی کردن بودی که نمیدونم چرا دراز میشد به جای اینکه قلقلی بشه و بعد بلند شدی بیایی اون طرف من دستت خورد گوشه گاز و چون فر روشن بود آرنجت سوخت عصر هم یک پشه پاتو زده بود و کلی کلافه بودی ولی از اونجا که واقعا صبوری فقط از چهره ات و اینکه میگفتی مامان میسوزه فهمیدم بعد با شیرین زبونی میگی مامان صدقه بذار الهی دورت بگردم که اینقدر میفهمی قربونت برم مامان حاالا میفهمم که چرا دعای مادرانه اینه که درد و بلات به جونم مادر دردو بلات به جونم ...
12 شهريور 1392

تولد بابا جون

 شش شهریور تولد باباجونه امسال  سومین تولد بابا جونه که تو هم کنارمون هستی دوست داشتم که امسال بابا رو سوپرایز کنم این بود که کیک خریدیم و بادکنک و کلاه و .... تهیه کردیم و بابا جون که اومد  کلی ذوق زده شد وکلی به شماخوش گذشت عزیز دل مادر به جای بابا شمع فوت کردی اونم نه یک بار زیاد بار و به جای بابا کیک بریدی و کادو شما  به بابا (افتر شیو) بود انگار همین دیروز بود که من یک پریای سه ماه بیست و یک روزه رو زدم زیر بغل و رفتم قنادی کیک بخرم واسه تولد بابایی   تولد بابایی شهریور 90   تولد بابایی شهریور 92           ببخشید بابا جون سنتو لو داد...
12 شهريور 1392

آمپاسهای کودکانه

وقتهایی هست که آدم میمونه که جواب این وروجکها رو چی باید بدی بعضی وقتها هم میشن آینه و درست حرف خودت رو با یک هنرمندی خاصی به خودت تحویل میدن که ادم اینجوری میشه مثل چند روز پیش که بعد صبحانه به شما پریا خام گل گلاب  گفتم: میخوایم بریم حموم چون بوی حسنی میدی بریم حموم تا تمییز بشیم بعد تو با خونسردی تمام گفتی: من نمیام من با خونسردی و حالت حکیمانه گفتم: چرا مامان باید بریم حمام تا تمییز بشیم بعد گفتی : من نمیام آخه حموممون کثیف میشه من در این لحظه چه کاری میتونم بکنم غیر از اینکه خودم رو کنترل کنم که نخندم و تو رو محکم بغل کنم و بگم دخترم نگران نباش من بعد حموممون رو تمییز میکنم و یا اینکه اومدی و خط چشم منو برد...
8 شهريور 1392

هفدهمین دندون

عزیزم چند شب که نیمه شب با گریه از خواب بیدار میشی و آب میخوری و دوباره میخوابی و تا صبح دو تا سه بار این اتفاق میفته و من شک کردم که دندانی درراه است صبح که دیدم و با کلی زحمت دهنت رو باز کردم دیدم دندان هفدهمی داره سر و کله اش پیدا میشه سمت راست فک پایین مبارک باشه دخترم هفدهمین دندان شیری ...
8 شهريور 1392

دختر با حیای من

دورانی که پروژه عظیم پوشک گیری رو شروع کردم فرشته مهربونی اومد خونمون که کتاب و اسباب بازی و شوکولات و لواشک و خلاصه هر چیزی که تو دوست داشتی واست میاورد و کتابی داری به اسم مامان بیا جیش دارم   و واست که میخونم  وقتی به این صفحه میرسیم با این صحنه ها مواجه میشیم این صفحه اخر کتاب و اینم قیافه عسلکم بعد از رسیدن به این صفحه   اینم یکی از خاطره های این دوران بسی سخت دوست دارم عزیزم ...
8 شهريور 1392

مسخره ترین سوالها!

دیدین که توی یک جمع میان بچه بیچاره رو دوره میکنن که مامانتو بیشتر دوست داری یا باباتو؟ عمه ت رو  بیشتر دوست دااری یا خاله ت رو؟ عموت ر و بیشتر دوست داری یا داییت رو؟ اینو بیشتر دوست داری یا اونو؟ پریا خانم گل گلاب !منو بابایی باهم قرار بستیم که اگر توی جمعی ازت از این سوالهاپرسیدن بی رودر بایستی بگیم که این سوالها درست نیست و از بچه نپرسین لطفا امروز صبح که بلند شدی خیلی کم صبحانه خوردی و و ازم خواستی که بهت خیار بدم اولین خیار رو خوردی و خواستی یکی دیگه بهت بدم آخه خیار خیلی دوست داری خیلی هااااا حتی بیشتر از شوکولات نمیدونم چرا یکی از این سوالهای مسخره، البته بهتر بگن خیلی خیلی خیلی مسخره اومد توی ذهنم و بدون فکر پ...
8 شهريور 1392

یه توپ دارم قلقلیه!

این روزها شعر تو از صد دانه یاقوت و عروسک قشنگ من و حسنی نگو بلا بگوکه همیشه میخوندی با خودت رسیده به یه توپ دارم قلقلیه که اینجوری میخونی: یه توپ گلگلی ام سرخ و سیفید و آبیم میزنم زمین هوا میاد نمی دونی تا کجا میره من توپمو نداشتم مشقامو خوب نبشتم بابام بهم عیدی داد یه توپ گلگلی داد عااشقتم وقتی واسم شعر میخونی و گاهی حس میکنم  دلم واسه این دوران حتما حتما تنگ خواهد شد ...
6 شهريور 1392