اتوبوس سواری
روز دهم ماه رمضون بود و عزیز جون با دوستای دوره قرانشون میخواستن واسه افطار برن یکی از باغات شاندیز .عزیز جون خیلی دوست داشتن که من و شما هم همراهشون بریم منم از اونجا که شما خیلی خوش سفری و تا حالا هم سوار اتوبوس نشده بودی دعوت عزیز جون رو قبول کردیم و رفتیم وکلی هم بهمون مخصوصا به تو خوش گذشت اینم به روایت تصویر
اولی که سوار اتوبوس شدیم چون از این اتوبوس قدیمیها بود واسه من حکم نوستالژی داشت و شما هم کلی ذوق میکردی اینم شواهدش
و بعد هم که رسیدیم یک سرسره فلزی بود که با دوستی که اپیدا کردی به اسم کامیاب که خیلی هم پسر خوبی بود شروع کردی به بازی و منم یک دقیقه نشستم چون سرسره خیلی خطرناک بود
اینم شما در حال بالا رفتن از سرسره
این بود یک روز پیک نیک رفتن با اتوبوس که خیلی هم خوش گذشت و وقتی هم برگشتیم از خستگی سرت نرسیده به بالش به خواب ناز فرو رفتی یا بهتره بگم خیلی ناز خوابیدی
قربونت برم که اینقدر خوش اخلاقی و خودتو با همه جور شرایطی سازگار میکنی