روز به دنیا اومدن پارسا
پریای مامان همیشه نگران این بودم که روزی که میرم بیمارستان تو چه کار میکنی ؟من چطوری میتونم ازت خداحافظی کنم و شب که عادت داری فقط با من بخوابی چطور بدون من خوابت ببره ؟ خلاصه بعد از دو هفته فکر کردن برنامه این شد که عمه فهیمه بیاد خونه پدر جون دنبالت و بری اونجا. عصر بعد از جمع و جور کردن وسایل رفتیم خونه پدر جون و از اونجا که دیگه دوست داشتی داداشی زودتر بیاد میپرسیدی کی میاد به دنیا و منم در جواب میگفتم هر وقت که وسایلش رو برداربم و شب بریم خونه پدر جون انگار فهمیده بودی دیگه وقتشه و هر جا میرفتم میومدی دنبالم و وقتی رفته بودم ارایشگاه بابا جون زنگ زد که پریا داره بهونه گیری میکنه با اینکه همیشه به راحتی پیش عزیز جون میموندی خلا...
نویسنده :
ملیحه
11:27