پریا غافلگیر میکند!
امروز بعد از یک حمام یا بهتره بگم آب بازی یک ساعت و نیمه و غذای باب میلت یعنی قیمه و یک خواب دو ساعته وقتی بیدار شدی بغلت می کنم ،بوت میکنم با هم کلی بغل بازی میکنم و خنده هامون تمام خونمون رو پر میکنه و من مالامال از حس مادرانه ام ،که میگی مامان آب ومیرم در یخچال رو باز کنم که آب خنک برات بیارم که چشمت میفته به یک خیار و میگی مامان خیار نخولم؟دلم دلد(درد)میگیله؟
میگم اره مامانیو من خنده ام میگیره از اینکه حرفم رو به خودم پس میدی
بعد اومدیم روی مبل توی آشپزخونه نشستیم و دوباره بازی و خنده که دیدم داری به در یخچال اشاره میکنی میگی مامان ای(a)میگم کو مامان کجاس؟
بغلت کردم و بردم جای در یخچال و a رو روی در یخچال از روی hitachi نشونم میدی
وایییییییییی که اینقدر ذوق کردم که بلافاصله به باباجون زنگ زدم که خوشحالیم رو باهاش شریک بشم و باباجونم پشت تلفن کلی قربون صدقه ات رفت
مامانی نمیگی قلبم ضعیف باشه که اینقدر منو غافلگیر میکنی
هر روز باتو بچگی میکنم عزیز دل مامان
هر روز با تو بزرگ میشم