دختر مهربونم!
مامانی چند روز پیش خانم همسایه که یک پسر فوق العاده شیطونی داره اومد خونمون .
این آقا پسر که اسمش امیر حسین هست هر بچه ای که کنارش باشه رو بی نصیب از کتک یا هل و یا نیشگون نمیذاره واسه همین من و مامانش کلی مراقب شما دو وروجک و من نگران ازاینکه مبادا دو کوچولو با هم تنها بمونند و شمااز جانب امیر حسین مستفیض بشین
این بود که وقتی مطمئن شدم که شما و امیر حسین کنار مامان امیر حسین هستین بلند شدم تا شربت بیارم که به یکباره صدای گریه ات بلند شد و منننننننننننننن،،و مامان امیر حسین ،،.........
خلاصه دو تا مامانا رفتیم به سمت محل جرم که اتاق شما بود و دیدیم شما داری گریه میکنی بغلت کردم در حالی که قلبم داشت از سینه میزد بیرون و لی خدا رو شکر چیزی نبود یک خراش کوچیک روی صورتت و از اونجا که دلبر مامان زود گریه اش تموم میشه و خیلی صبوری میکنه دوباره شروع کردی به بازی و خندهو هر چی مامان امیر حسین میپرسید خاله امیر حسین چه کارت کرد هیچی نمیگفتی ولی صورت قرمزت معلوم میشد که چه اتفاقی افتاده و منم میگفتم بچه هستند و از این حرفها که شرمندگی مامان امیر حسین شاید کم بشه و اینو هم بگم همون قدر که دلم واسه پریا سوخت واسه اون بنده خدا هم سوخت
بماند، چند روز بعد پریا اومد کنارم و گفت مامان امیر حسین زد توی صورتم و من که حواسم به یک کار دیگه بود گفتم مامان امیر حسین پسر بدیه و تا به خودم اومدم که حرف غلطم رو درست کنم و بگم امیر حسین کار بدی کرد(آخه بچه مگه بد میشه؟) تو بلافاصله بعد حرف من گفتی :نه مامان امیر حسین پسر خوبیه.
اون لحظه قیافه من دیدنی بود فقط تونستم تو رو بغل کنم و کلی قربون صدقه وجود و دل بهشتی و پاکت بشم و در دل دعایت کنم که:
دخترم وجودت از کینه و حسد خالی باد
دلت همیشه بهاری باشه
و همه رو همینگونه بی آلایش و صادقانه ببخشی تا همیشه آرام و راحت زندگی کنی
دوست دارم دخترکم