پریاپریا، تا این لحظه: 13 سال و 1 روز سن داره

دخترآسمانی من

بیستمین دندون

دیشب موقعی که داشتم دندونای خوشگلتو مسواک میزدم در کمال تعجب دیدم بیستمین دندونت تا نیمه در اومده . گلکم چهار دندون کرسیت از اول شهریور شروع به در اومدن کردن و دیشبم هم که اخریش یعنی در مدت دو ماه 4 تا دندون . ممنونم گل مادر که صبوری کردی.
3 آبان 1392

ورژن جدید از قصه بز زنگوله به پا

از اونجا که وقتی یاد فیلمها و کارتونها و  یا حتی قصه های دوران کودکیم میفتم میبینم چیزی جز روانپریشی هیچی به دنبال نداشته دلم به حال هم نسلهای خودم میسوزه . چند نمونه میارم اگه دروغ میگم بگین دروغه مثلا کارتون بینوایان کزت کوچولو که مادرش مرده بود و کارگری میکردن و یک خانم و اقای تناردیه بهش زور میگفتن و ازش بیگاری میکشیدن و یا کارتون سیندرلا نامادردی و خواهر های ناتنی حق اون دخترک رو ضایع میکردن و یا کارتون هاچ زنبور عسل دنبال مادرش میگشت و اخر هم نشون ندادن که چی شد و بچه های هاج و واج رو که منتظر وصال مادر و فرزند بودن رو رها کردن به حال خودشون و دخترک کبریت فروش و و و  کتاب داستاهامون هم همینطور گرکه میاد و بره ها رو میخوره...
16 مهر 1392

تابستان 92

امسال تابستان بدون مسافرت ولی خوبی داشتیم دایی مجید تقریبا سه ماه مشهد بود و هر روز هم رو میدیدیم و تو هم خیلی با دایی مجید کیف میکردی حالا تابستان امسال رو به روایت تصویر توضیح میدم   گاهی سر ظهر مایو یا به قول خودت ماهی رو تنت میکردم و میزدی به آب   بعضی روزامون هم به مهمونی رفتن و یا عروسی رفتن میگذشت اینجا داشتیم میرفتیم خونه هدی جون مامان یاسین عزیزم اینجا عروسی باغ سالار بودیم که شما و ستایش نوه خالم گل مجلس شده بودین اینجا هم همون عروسی توی باغ سالار اومدیم توی محوطه مراسم گل پرت کردن عروس و داماد بود که شما و بابایی سخت مشغول باودین با آب نما ها اینجا هم عروسی یکی از اقوام دور...
16 مهر 1392

میزبان کوچولوی من

دوم مهر سه شنبه قرار نی نی سایتی خونه مابود. یک مهمون خارجی داشتیم اونم کوین کوچولو با مامانش سمانه جون بود و یک مهمون تهرونی مسیحا کوچولو با مامانش شیما ی عزیز و بقیه هم دوستای مشهدی خودمون بودن هانیه جون با دختر گلش دریا ،هدی جون با پسر مو فرفریش یاسین،فهیمه جون با پسر سبزه بانمک و آرومش صدرا، ساره جون با پارسای عشق ماشین و باهوشش،ندا جون با رادوین مظلومش ،معصومه جون بدون آوینای سفید برفیش ،مونا جون بدون بهراد مو طلایی،مریم جون با شایلین عاشق پیشه و مهربونش،افسان جون  با امیر علی چشم قشنگ و شیرین زبونش مهمون ما بودن و کلی بهمون خوش گذشت. وای که چقدر من و شما ذوق اون روز ور داشتیم مامانی و تو هم به حق میزبانی رو کامل کردی گلم تم...
15 مهر 1392

صدقه

یکی از تفریحات مادر و دخترانه ما کیک و شیرینی پختنه که کلی هم بهمون خوش میگذره امروز داشتیم شیرینی پاپاتیا درست میکردیم و شما هم در حال قلقلی کردن بودی که نمیدونم چرا دراز میشد به جای اینکه قلقلی بشه و بعد بلند شدی بیایی اون طرف من دستت خورد گوشه گاز و چون فر روشن بود آرنجت سوخت عصر هم یک پشه پاتو زده بود و کلی کلافه بودی ولی از اونجا که واقعا صبوری فقط از چهره ات و اینکه میگفتی مامان میسوزه فهمیدم بعد با شیرین زبونی میگی مامان صدقه بذار الهی دورت بگردم که اینقدر میفهمی قربونت برم مامان حاالا میفهمم که چرا دعای مادرانه اینه که درد و بلات به جونم مادر دردو بلات به جونم ...
12 شهريور 1392

تولد بابا جون

 شش شهریور تولد باباجونه امسال  سومین تولد بابا جونه که تو هم کنارمون هستی دوست داشتم که امسال بابا رو سوپرایز کنم این بود که کیک خریدیم و بادکنک و کلاه و .... تهیه کردیم و بابا جون که اومد  کلی ذوق زده شد وکلی به شماخوش گذشت عزیز دل مادر به جای بابا شمع فوت کردی اونم نه یک بار زیاد بار و به جای بابا کیک بریدی و کادو شما  به بابا (افتر شیو) بود انگار همین دیروز بود که من یک پریای سه ماه بیست و یک روزه رو زدم زیر بغل و رفتم قنادی کیک بخرم واسه تولد بابایی   تولد بابایی شهریور 90   تولد بابایی شهریور 92           ببخشید بابا جون سنتو لو داد...
12 شهريور 1392

آمپاسهای کودکانه

وقتهایی هست که آدم میمونه که جواب این وروجکها رو چی باید بدی بعضی وقتها هم میشن آینه و درست حرف خودت رو با یک هنرمندی خاصی به خودت تحویل میدن که ادم اینجوری میشه مثل چند روز پیش که بعد صبحانه به شما پریا خام گل گلاب  گفتم: میخوایم بریم حموم چون بوی حسنی میدی بریم حموم تا تمییز بشیم بعد تو با خونسردی تمام گفتی: من نمیام من با خونسردی و حالت حکیمانه گفتم: چرا مامان باید بریم حمام تا تمییز بشیم بعد گفتی : من نمیام آخه حموممون کثیف میشه من در این لحظه چه کاری میتونم بکنم غیر از اینکه خودم رو کنترل کنم که نخندم و تو رو محکم بغل کنم و بگم دخترم نگران نباش من بعد حموممون رو تمییز میکنم و یا اینکه اومدی و خط چشم منو برد...
8 شهريور 1392