پریاپریا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

دخترآسمانی من

دختر مهربونم!

مامانی چند روز پیش خانم همسایه که یک پسر فوق العاده شیطونی داره اومد خونمون . این آقا پسر که اسمش امیر حسین هست هر بچه ای که کنارش باشه رو بی نصیب از کتک یا هل و یا نیشگون نمیذاره واسه همین من و مامانش کلی مراقب شما دو وروجک و من نگران ازاینکه مبادا دو کوچولو با هم تنها بمونند و شمااز جانب امیر حسین مستفیض بشین این بود که وقتی مطمئن شدم که شما و امیر حسین کنار مامان امیر حسین هستین بلند شدم تا شربت بیارم که به یکباره صدای گریه ات  بلند شد و منننننننننننننن، ،و مامان امیر حسین ، ،......... خلاصه دو تا مامانا رفتیم به سمت محل جرم که اتاق شما بود و دیدیم شما داری گریه میکنی بغلت کردم در حالی که قلبم داشت از سینه میزد بیرون و لی خدا ...
6 تير 1392

دختر سالاری!!!!

دیروز بعد از خوردن صبحانه سه نفری، باباجون واسه تشکر دست منو بوسد و شما هم با کمال جدیت همراه با خونسردی دستت رو آوردی جلوی صورت باباجون گفتی دست منم ببوس بابا جون هم اوامر شما رو اجرا کردند و دست شما رو بوسیدن بعد من گفتم حالا مامانی شما دست بابا جون رو ببوس ولی انگار که متوجه نشده بودی واسه همین من دست باباجون رو بوسیدم و گفتم اینجوری مامان .دوباره دستت رو آوردی جلوی صورت باباجون و گفتی دستم رو ببوس دیگه من و بابا نتونستیم جلوی خندمون رو بگیریم . در هر صورت این باباس که باید دست شما رو ببوسه ...
21 خرداد 1392

پریا غافلگیر میکند!

امروز بعد از یک حمام یا بهتره بگم آب بازی یک ساعت و نیمه و غذای باب میلت یعنی قیمه و یک خواب دو ساعته وقتی بیدار شدی بغلت می کنم ،بوت میکنم با هم کلی بغل بازی میکنم و خنده هامون تمام خونمون رو پر میکنه و من مالامال از حس مادرانه ام ،که میگی مامان آب ومیرم در یخچال رو باز کنم که آب خنک برات بیارم که چشمت میفته به یک خیار و میگی مامان خیار نخولم؟دلم دلد(درد)میگیله؟ میگم اره مامانی و من خنده ام میگیره از اینکه حرفم رو به خودم پس میدی بعد اومدیم روی مبل توی آشپزخونه نشستیم و دوباره بازی و خنده که دیدم داری به در یخچال اشاره میکنی میگی مامان ای(a )میگم کو مامان کجاس؟ بغلت کردم و بردم جای در یخچال و a رو روی در یخچال از روی hitachi نش...
21 خرداد 1392

مراسم پوشک گیری آغاز می شود

دختر مامان از یکشنبه ،تاریخ 5 خرداد 92 ،تصمیم گرفتم که از پوشک بگیرمت. البته یک ماه بود که داشتم آماده ات میکردم یعنی با پوشک بودی ولی میبردمت دستشویی و با اونجا آشنات کردم و توضیح واضحات واست میدادم که همه میرن اینجا جیش و پی پی میکنن البته ببخشید و وقتی پی پی میکردی پی پی محترم رو با دستمال بر میداشتم و مینداختم توی دستشویی و بهت مگفتم که مامانی پی پی میخواد بره خونش باید باهاش بای بای کنیم تو هم با خوشحالی بای بای میکردی و منم سیفون رو میکشیدم و همچنان که پی پی میرفت به خونش به قول خودمون منم به یاد روزهای بارداریم و یکی از کابوسهای بارداریم فکر میکنم .اون چیه؟ میگم الان بهتون..... کابوس دوران بارداری من این بود که وقتی شما پی پ...
13 خرداد 1392

روز پدر مبارک

پدر یعنی آرامش پدر یعنی ستون خانه پدر یعنی آینده ،یعنی نگاه به آینده، یعنی نگرانیهایی که در آینده جا مانده اند. پدر یعنی رفتن به میان جامعه، خسته شدن در میان جامعه،برین در میان جامعه،خم شدن در میان جامعه،اما ایستادن در میان خانه،استوار ، بی تکان و بی لرزه دخترم ،عزیزم ،میخوام بدونی که باباجون واقعا همسری فداکار و دلسوز واسه من و پدری مهربون و عاشق واسه توست. میخوام اینجا بگم که وقتی تو به دنیای خاکی ما اومدی هیچ وقت بابا رو اینقدر خوشحال ندیده بودم نمیدونم خوشحالی باباجون از چه جنسی بود ولی میدونم با دیدن تو و بغل کردن تو کلی ذوق میکرد و پشت لبخندش یک حس غرور داشت . اینم اولین عکسی که باباجون چند ساعت بعد از تولدت با شما ...
1 خرداد 1392

جریان دختر آسمانی من!

پریا جونی، دختر آسمونی من میخوام بگم چرا میگم تو دختر آسمونی منو بابا هستی. وقتی شما رو باردار بودم وهنوز از وجود بهشتیت خبر نداشتم خواب میدیدم که رفتم توی تراس خونمون و داره بارون شدید میاد ، که عزیز جون تعبیرشون برکت و نعمت بود ماه آخر بارداریم خاله خودم خواب دیدن و بهم زنگ زدن که ملیحه خواب دیدم که یک دختر سفید با موهای مشکی پر کلاغی از آسمون روی یک تیکه ابر سفید اومد پایین و بعد گذاشتن توی بغلت و وقتی  که 9 ماهه بودی ستاره یاد گرفته بودی و تمام ستاره ها رو اعم از کتاب و توی رستوران و حتی ستاره های کف کفش اسپورتت رو که من و بابایی هم متوجهشون نشدیم رو شما رصد کردی و حالا هم که عزیز دل مادر دو ساله شدی تمام رنگها واست آبی ه...
26 ارديبهشت 1392

سرما و در باز!!

پریا خانم ما از موقع زمستون یاد گرفته که در وقتی بازه سرما میاد تو و ما سرما میخوریم و با اون زبون بچه گونه و خوردنیش میگه: در رو ببند سرد میاد ولی عزیز دل مادر هنوز نمیدونی که از کدوم در باز سرد میاد به قول خودت چند روز پیش خونه پدر جون و عزیز جون بودیم و شما میخواستین برید دستشویی و ببخشید چشمتون افتاد به در توالت فرنگی که باز بود ، یک نگاهی به من و یک نگاهی به در توالت فرنگی و با چشمهایی که توش پر از هیجان بود و انگار مطلب مهمی میخواستی بگی گفتیییییییییی: مامان در و ببند سرد میاد و من در حالی که میخندیدم بهت گفتم مامانی از هر در بازی سرما نمیاد که. وای که چقدردوست دارم شیرین زبون من ...
25 ارديبهشت 1392

پریا پیکاسو

عزیزم خیلی نقاشی کردن رو دوست داری باباجون واست دفتر نقاشی و مداد رنگی خریده و کلی باهاشون ذوق میکنی توی دفتر نقاشیت پر شده از دست و پای کوچولوت عاشق اینی که دست یا پات رو بذاری روی دفترت و با مداد دورشون خط بکشیم دفترت بوی پای فرشته گرفته کاش میشد دفترت رو هی پاره نمیکردی تا واسه همیشه نگهشون میداشتم چون میدونم روزی میرسه که هم تو و هم من و باباجون دلمون واسه این روزها خیلی تنگ میشه خیلی من و بابا خیلی دوستت داریم. اینم عکسهای پیکاسو کوجولوی من در حال نقاشی کردن ...
15 ارديبهشت 1392

قد و بالات رو قربون

ماشالا مامانی تند تند داری بزرگ میشی! حالا یک فرشته 87 سانتی شده سلطان روشنایی خونمون اگه گاهی دیدین توی روز چراغها روشن شد و یا توی شب یک دفعه همه جا تاریک شده بدونین که یک دختر خانمیییییییی قدش رسیده به کلید برق اینم عکسی که هنگام عملیات ازش گرفتم     اینم قیافش بعد از دستگیری     ...
15 ارديبهشت 1392